قرن بیستم شاهد اوج گرفتن مارکسیسم و کمونیسم بود. مارکسیسم به معتبرترین پرچم انتقادى زمانه تبديل شد. اما تئوريسن هاى سرمایه داری هم بيکار ننشستند. سردمداران مکاتب لیبرال سعی در به محاق بردن مارکسیسم تحت لوای اختراع ترم های جدید شدند. یکی از این ترم های اجتماعی جایگزینی سرمایه اجتماعی با خود "سرمایه" است. مارکس سرمايه را بعنوان يک رابطه اجتماعى توضيح و موشکافى ميکند اما "سرمايه اجتماعى" مقوله ديگرى است. لیبرال ها تلاش داشتند با دادن روایت خاصى از سرمایه داری همان داستان قدیمی "نظام سرمایه داری طبیعی است" را سر بدهند. اخیرا کتابی در ایران به کوشش کیان تاجبخش به طبع رسیده است که سعی دارد روایت این لیبرالیسم شکست خورده را به نوعی فرموله کند. جالب اينست که این اتفاق زمانی می افتد که کارگران در خیابان شعار سر می دهند: سرمایه داری حق ما را ربوده! سرمایه از روز اذل نبوده!
به خود کتاب بپردازیم: این کتاب مجموعه جستارهایی است که در آن کوشش می شود مفهوم سرمایه اجتماعی به همان معنایی که در علوم آکادمیک مطرح است شناسانده شود. یعنی به زبان ساده تر یک تز اختراعی را به واقعیت زنده بسط داده اند. اما این موضوع به یکی از بحث برانگیزترین و جنجالی ترین مفاهیم بدل شده است. این مسئله به خاصه در ایالات متحده و بریتانیا به وضوح دیده می شود.
در بخش یکم کتاب به بنیانهای نظری مفهوم سرمایه اجتماعی پرداخته شده است و ریشه های اجتماعی در آثار کلاسیک به ویژه آثار دورکیم و وبر و پیوندهای آن با مفاهیم مهم دیگر همچون اعتماد و شهروندی و دموکراسی و جامعه مدنی و همچنین نقش آنها در مبادلات اقتصادی یا بازار بحث می شود. بنا به نظر نویسنده جستار جیمز کلمن مهم ترین اثر در جامعه شناسی است. چون در آن کوشش می شود که با تلفیق دو رهیافت٬ یعنی اصل اقتصادی کنش فردی عقلانی و تحلیل ساختارهای اجتماعی٬ جنبه های مفهومى سرمایه اجتماعی بعنوان ابزاری برای این پژوهش در نظر گرفته شود. نظر کلمن این است: سرمایه اجتماعی در روشن ساختن یکی از مشکلات مهم تحلیلی اجتماعی با نچه که پیوند خرد- کلان نام دارد٬ و به عبارت دیگر پیوند رفتار فرد با متغیرهایی که در سطح ساختار عمل می کنند سودمند است. چرا که در نظر وی سرمایه اجتماعی عناصر گوناگون دارد و این عناصر دارای دو وِِیژگی مشترکند. سرمایه اجتماعی در ساختار روابط اجتماعی میان کنش گران نهفته است. دومین نکته این است که سرمایه اجتماعی کنش های اجتماعی را تسهیل می کند. افزون بر این آن را نمی توان کاملا و در همه جا به شکل های دیگر سرمایه تبدیل کرد و از این رو واقعیت خاص خویش را دارد. در نهایت باید بگویم که کلمن برای توصیف سرمایه اجتماعی به سان "کالایی همگانی" این استدلال را مطرح می کند. یعنی کسی که در زمینه سرمایه اجتماعی٬ بر خلاف سرمایه مالی و انسانی٬ نمی تواند فواید ناشی از این سرمایه گذاری را کاملا کسب کند. در این صورت نمی توان انتظار داشت که در زمینه امور عام المنفعه سرمایه گذاری درستی صورت نگیرد و یا ساختارهای اجتماعی که برای تهیه کالای همگانی لازم است ضعیف باشد.
جرج کلمن می خواهد با به عاریت گرفتن مفاهیم کلاسیک اقتصاد سرمایه داری آنهم به صورت دست و پا شکسته آلترناتیو سرمایه اجتماعی را جایگزین سرمایه کند. سوال ما این است اولا چه ضرورتی شما را به این کار ترغیب می کند؟ ثانیا آیا می توان سرمایه هم خوب باشد هم بد؟ کلمن سرمایه اجتماعی را فرض می کند اما فراموش می کند انسان شیوه تولیدش جمعی است و این شیوه تولید جمعی در سرمایه داری به اوج خود رسیده است. چگونه می توان این شیوه تولید را که تغییرش برای کلمن قابل حس است با یک نوع آلترناتیوی مانند سوبسید یا سرمایه گذاری در آموزش و پرورش و .... نجات داد؟ آیا اینها چیزی جز همان شعار های تکراری ورشکسته رفرمیسم عصر ماست؟ طبقه کارگر براى اصلاح وضع موجود هر روز مبارزه ميکند و تلاش دارد بخشى از ثروت توليد شده را به نفع خود و کل جامعه باز ستاند اما جنبش کمونيستى طبقه کارگر ميداند که اين نظام – اصلاح شده و غير آن- متکى بر استثمار و انباشت است و تمام بحث اتفاقا برسر نابودى همين مناسبات است.
رابرت پنتام در مصاحبه ی خود به تشریح موضوعات مختلف در حول و حوش مساله سرمایه اجتماعی در جهان امروز پرداخته است. وی در این مصاحبه توضیح می دهد که سرمایه اجتماعی با وجود اینکه بر سنت ها و مفاهیم شناخته شده ای استوار است٬ چیزی بیش از جمع عناصر تشکیل دهنده آن است و به مفهوم پردازی روابط اجتماعی و توسعه اجتماعی یاری می رساند. آری اگر توسعه اجتماع را با گسترش سرمایه یکی بگیریم حق با آقای پنتام است. اینها روز روشن دنیا را فقط از زوایه تنگ طبقاتی خود می بینند. برای همین است که رشد سرمایه را رشد روابط اجتماعی می بینند چرا که روابط اجتماعی شان چیزی جز رشد سرمايه نیست! ترديدى نيست که با رشد سرمايه دارى و تقسيم کار و غيره روابط اجتماعى پيچيده تر و به يک معنا "رشد" ميکند اما همزمان بشر در اسارت محصول کار خويش يعنى سرمايه اسير و اسيرتر ميشود.
پیر بوردیو در مقاله خود تاکید می کند که سرمایه شکل های مختلفی به خود می گیرد (برای مثال فرهنگی و اجتماعی) و با درجات مختلف خطر و هدر رفتن از شکلی به شکل دیگر در می آید. در این مقاله تبدیلها و چگونه تاثیر گذاری آنها در تشکیل طبقات نشان داده می شود. اینجا متد بوردیو متدی شبه مارکسیستی است که طبقه را اصل تجلی قدرتهای بیگانه شده دروغین انسان میداند. اما درست بعد از این تحلیل برداشت طبقاتی و واقعى اش را بيان میکند: بوردیو سرمایه اجتماعی را چیزی می داند که افراد یا طبقات به کار می بندد تا به منافع اقتصادی خود دست بیابند.
اما آنچه که در این میان بسیار جالب توجه است این مسئله است که چرا مفهوم ارائه شده این روشنفکران بورژوا که در سطح میانه انتزاع مفهومی عمل میکند نیازمند زیر ساخت فلسفی است؟ اگر به راستی این پدیده ذاتا موجود است و خصلت خود وِِِیژه ای دارد دیگر چه احتیاجی به این همه فلسفه بافی است؟ اما اتفاقا در بخش بعدی کتاب حلقه بعدی به درستی انتخاب شده است: فرانسیس فوکویاما!
شما نمی توانی بیایی جایی تزهای لیبرالی ات را بیاری جلوی مارکسیسم علم کنی بدون آنکه از تمام ظرفیت تاریخی آنتی کمونیسم بهره بجویی. فرانسیس فوکویاما در مقاله خود درباره اهمیت سرمایه اجتماعی بحث می کند و با طرح این موضوع به دفاع از نظام سرمایه می پردازد. هر چند که بعدا به آن خواهیم پرداخت که شیوه فوکویاما به تعبیر امروز خود ایشان دیگر نخ نما شده است. فوکویاما این طور بحث می کند که چرا بعضی کشورها و فرهنگ ها جوامع مدنی قدرتمند و آزادیهای فردی دارند و برخی دیگر از چنین آزادیهایی بی بهره اند؟ در نظرگاه فوکویاما سرمایه اجتماعی عنصر فرهنگی جوامع مدرن و پیشتاز فرهنگی دموکراسی لیبرال با ثبات است. وی با بهره جویی از اندیشه توکویل بر این باور است که دموکراسی ها افراد را آزاد می آفریند و دموکراسی لیبرال نمایانگر حوزه استقلال فردی اند که از حمایت قانون برخوردار هستند. البته ما برای آقای فوکویاما تکرار مکررات نمی کنیم. شیوه ای که عادت ایشان است. که لیبرالیسمشان در همان کشورهای دموکرات به چه گلی نشسته است! اما کمی جلوتر میرویم. آقای فوکویاما نمی توانند بسم الله را بگوید اما اعوذبالله را نگوید. ایشان نمیتواند به راحتی منکر تضادهای نظام سرمایه شود پس به شیوه کلاسیک ایدئولوگ های بورژوا رو میکند: گناه را به گردن روبنای جامعه و روابط انداختن! کار ایشان مانند همان اقتصاددادنانی است که مارکس در کاپیتال مسخره شان میکند که ارزش طلا را در درخشندگی آن میدانستد. اما این آقای فیلسوف مرتجع و پادرهواى عصر حاضر اینگونه اقامه دلیل می کند: با این همه این فردگرایی مردمی موجد ظرفیت همکاری کمی است چرا که مردم پیوندها و هنجارهای اجتماعی را نمی آموزند و همواره جامعه را با خطر هرج و مرج (بخوانید جنگ طبقاتی) روبرو می کنند. دموکراسی با حوزه جامعه مدنی که دارای انجمن های داوطلبانه است از این خطر پیش گیری میکند. فوکویاما خطاب به جامعه می گوید هر بلایی سرمایه بر سرتان آورد دم نزنید اگر هم زدید خودمان خفه تان می کنیم!
اما سطحی گری فوکویاما به همینجا محدود نمی شود: "درخور توجه است که اعتماد بین غریبه ها نهادهای عمومی را حفظ می کند. هرگاه دایره اعتماد محدود به دوستان و آشنایان باشد بنیان های فرهنگی موجب فساد می شوند". فوکویاما کل سرطان نظام سرمایه را رها کرده چسبیده است به جوش های ریز پوستی! فقر٬ فحشا٬ بیکاری در دنیای فوکویاما راهی ندارد چرا که اگر این فاکتورها وارد شوند کل دستگاه فکری فوکویا و همپالکی هایش دود می شود و به هوا می رود. آلترناتیو فوکویاما تربیت همگان برای تقویت سرمایه اجتماعی است. اینها از یک سو چهره سرمایه را آرایش می کنند از سویی دنبال آموزش بردگی هستند. اما به آقای فوکویاما یادآور شوم که زبان سرمایه زبان آموزش نیست٬ زبان خون و آتش است. زبان سرکوب و زندان و لشکر کشی است. تازه آموزش ببینند مردم که طبقه آقای فوکویاما راحت ارزش اضافه به جیب بزند؟
تمام تلاش لیبرالیسم همان شاه بیت قدیمی این مکتب است: حقنه کردن سرمایه! یا با زور یا با دروغ و مهندسی افکار! چگونه می شود انسان را به مرحله ای رساند که به جلادانش اعتماد کند٬ پاسخش را این حضرات لیبرال و نئو ليبرال می دهند. گویی بیایی گوسفند را ترغیب کنی که گرگ هم حیوان خوبی است!
این در مقاله کلاوس اوفه به روشنی واضح است. عنوان مقاله وی این است: چگونه می توان به شهروندان اعتماد کرد؟ رهیافت اوفه با ایجاد عناصر ساختاری تحلیل جامعه شناختی و سیاسی آغاز میشود و متغیرهای نرم اعتماد٬ هنجارها و تعهدات اجتماعی را به پیش نیازهای فرهنگی و نهاد های دموکراتیک پیوند می زند.
مک کلنن از دیگر نویسندگانی است که در این مجموعه مقاله ای از او به چاپ رسیده است. وی از دیدگاه نظریه اقتصادی و پیش نیازهای اجتماعی هنجار آفرین هزینه های مبادله٬ پیمان و معامله سرمایه اجتماعی را بررسی می کند. بخش دوم کتاب مشتمل است بر نقدهای نظری و تجربی مفهوم سرمایه اجتماعی و چگونگی کاربرد این مطالعات موردی. در این بخش مقاله هایی از الهاندرو پوتس٬ ساموئل باولز٬ رابرت ادواردز٬ مایکل فولی٬ استیون دورلاف و فیلیپو سایتی ارایه شده است.
الهاندرو پوتس با خلاصه کردن ریشه های سرمایه اجتماعی در حوزه جامعه شناسی سه نقد مهم را مطرح کرده است. یکم این که بیشتر نویسندگان تاکید بیش از حدی بر نتایج مثبت سرمایه داری اجتماعی دارند. اما سرمایه های اجتماعی پی آمدهای منفی دارد. مثلا انسجام گروه های قوی به قیمت از دست رفتن آزادی های فردی٬ توانایی افراد در خروج یا ورود آزادانه به گروه تمام می شود. دیگر اینکه پورتس احساس می کند که تسری دادن کاربرد مفهوم سرمایه اجتماعی در ورای مرزهای فردی یعنی در شهرها و جوامع اشتباه است. سومین ایرادی که پورتس می گیرد مشکل روش شناختی است که در بیشتر مطالعات تجربی سرمایه اجتماعی یعنی جهت علت متغیر ها را می توان یافت. در نظرگاه وی تحلیل اجتماعی سرمایه نمیتواند فرایند های علتی تک سویه را تشخیص دهد. اما این هم به نوبه خود نقدی ناقص است. اینها دید تند محافظه کارانی چون اوفه و فوکویاما را رد می کنند اما نظام سرمایه را ضرورتی تاریخی قلمداد می کنند. راه برون رفت را تغییر آرايش سرمایه نمی بینند اما راه حلی هم ارائه نمی دهند؟
دولاروف٬ ادوارز فولی و پاولز در جستارهای خود درباره ادبیات سرمایه اجتماعی انتقاد های مهمی را مطرح کردند که در این انتقادها مشکلات روش شناختی٬ تعریفی و علیتی از مهم ترین مشکلات طرح شده است. در نظر این ها دیدگاه سیاسی پانتام٬ فوکویاما و کلمن محافظه کارانه است.
بخش سوم کتاب اختصاص یافته است به مشکلات روش شناختی سنجش سرمایه اجتماعی در پژوهش میدانی. مقاله یکم این بخش را انیرود کریشنا از صاحبنظران علوم اجتماعی نوشته است. در این مقاله در واقع بر تعداد انجمنهای مدنی غیر ضعیف تاکید دارد و معتقد است بیشتر انجمن ها به شدت به دولت متکی اند یا در واقع زیر نظارت دولت عمل می کنند. شبکه ها و هنجارهاى غیر رسمی جامعه به اندازه گیری سرمایه اجتماعی می پردازند.
اما این کتاب که تلاشی است برای مشاطه کردن چهره سرمایه در هدف خود ناکام می ماند. خواننده جدا از تبلیغاتی که نویسندگان و تصویری که آنها از یک نظام سرمایه اصلاح شده میدهند٬ متوجه نمیشود این سرمایه اجتماعی چیست؟ آیا اجتماعی شدن مالکيت و الغاى نظم سرمایه را که مارکس توضیح داده بود٬ میتوان با ترم "سرمايه اجتماعى" به خورد جامعه داد؟ آنهم به صورت صفت مثبت نظام سرمایه؟ آیا هدف پژوهشگر و گردآوردنده این مجموعه که بسط شعارهای رفرمیستی بورژوازی است به مقصود خود آنهم در ايران نائل می شود؟ آیا با وجود نظام سرمایه میتوان از سلامت اجتماعی سخن گفت؟ آیا میتوان شب را روز نشان داد آنهم جایی که بحران اخیر سرمایه بار براى صدمين و هزارمين بار صحت نظریه مارکس را اثبات کرده و سهام این ایدئولوگ ها در بازار روشنفکریشان به شدت سقوط کرد است؟
ریچارد رز٬ گری وینسترا و فاطمه مرنیسی سعی کرده اند در پایان این کتاب سرمایه اجتماعی را در قالبى نوین به خواننده عرضه کنند. کارها در جامعه مدرن چگونه پیش می رود شاه بیت تئوریک این دسته آخریست! اینها درباره جنبه مثبت و منفی شبکه های اجتماعی غیر رسمی و سرمایه اجتماعی در کمک به افراد برای کسب خدمات اساسی در کشورهایی چون روسیه بحث می کنند که در آن کشور رشوه و ارتباطات فردی را جایگزین قوانین شفاف یا قیمت های بازار به روشهاى اصلی تخصیص و توزیع منابع کرده اند.
این متفکران بورژوا خودشان هم مانده اند چه بکنند. تضادهای نظام بورژوائی آنچنان واضح از سوی مارکس به نقد کشیده است که خودشان هم نمیتوانند به آن اعتراف نکنند. خودشان نیک می دانند سرمایه راه حلی ندارد. اینها دنبال خریدن عمر برای نظام سرمایه هستند. سرمایه ربطی به نیازهای بشر ندارد. نه اصلاح٬ نه تغییر قوانین٬ نه توزیع مناسب و عادلانه٬ و نه تعدیل بازار هیچ کدام قادر به تغییر نظام سرمایه نیستند. دلیل آن هم روشن است. این روابط زائیده تضاد کلی تری به نام کار و سرمایه هستند. این تضاد در دنياى سرمايه حل نشدنی است. به قول فوکویاما بیائید نصیحت کنید آدمها آرام شوند٬ شلوغ نکنند٬ اعتراض نکنند! ما در جواب فوکویاما میگوئیم شما برو به هم طبقه ای هایت بگو کمتر آدم بکشند٬ کمتر خون بریزند٬ کمی شبيه انسان فکر کنند٬ هرچند منافعشان نميگذارد و به همين دليل نميتوانند.
کمونیسم توضیح دهنده جهان موجود و نشان دهنده دنیایی مطابق لیاقت انسانهاست. این آن دیواری است که لیبرالیسم تا پایان عمر سرمایه نمیتواند از آن عبور کند. کمونیسم جبهه مبارزه بر عليه دنیای موجود است. اما تغییر این دنیا خودبخودی رخ نمی دهد. باید توان کمونیستی طبقه کارگر را بسیج کرد. جواب سرمایه را سرمایه دیگری نمیدهد. جواب سرمایه کمونیسم کارگری و انقلاب کمونيستى طبقه کارگر عليه سرمايه است. این مرتجعین را باید با بسیج طبقاتی به گورستان تاریخ فرستاد.*